يا لطيف

و اينبار اين منم

جامانده هميشه تاريخ

با تو ام

وصال سال هاي جدايي من

پس از گذشت بيش از يك سال از ...

شاهد پر زدنت هستم

چه خوشيي بالاتر از اين كه ببينم بذري كه با هزار اميد در دلت كاشته شده به بار نشسته و مايه سربلندي است

و چه سيري را با هم داشتيم

چه جاهايي كه با هم رفتيم

چه سحرهايي كه به محبوبمان سرزديم و تدبير زندگيمان را به او سپرديم

چه خداحافظي ها كه با او داشتيم

چه براي راهي شدن تو بود و چه براي سفر من

يادت مي آيد اولين بارِ در كنار هم بودنمان، آن طور که حق مي پسندد، در كنار ولي نعمت بود

آن سه روز آسماني را مي دانم كه چون من هيچ گاه از حافظه ات پاك نخواهي كرد

از همانجا بود كه يار پسنديد

افتان و خيزان همدیگر را مي كشيديم و سعي در بندگي داشتيم

يادم مي آيد با دست ردي كه به سينه ات زد بيداريت را پايدار كرد

و من رفتم

رفتم

رفتم

و تو...

يادم مي آيد سعيت را ادامه دادي

يادم مي آيد عطيه خواندمت

چرا كه عطا شده بودي بر من

و ارباب پسنديد و برد

يادم مي آيد پيش از آن خودي نشان داده بودي

در زمستان قبلي اش

بهاري شده بودي با نسيم شهدا

و در بهار، حسيني شدي!

تلاش هايت را به یاد دارم

و امروز را از خاطر نخواهم برد كه باز هم پسنديده شدي!

و اينبار حق تو را مي خواند...

دوستت دارم.